You are here
در سالیان گذشته توفیق پابوسی و تکریم خانواده های معظم شهدا و جانبازان و ایثارگران به دفعات نصیب اینجانب شده است. خاطره های متعددی از این دیدارها در ذهن و دلم نقش بسته، که موارد ذیل حاصل آن ایام است که دریغم آمد مکتوب ننمایم:
1- پدر شهید سرگرد مهدی سلماسی که از فرمانده های نیروی انتظامی در استان بود (وبه شکل ناجوانمردانه ای ترور و به شهادت رسید) به من می فرمود: مهدی همیشه به نیروهای تحت امر خود گوشزد می کرد که درگیرهای مسلحانه سعی کنند کسی کشته نشود و به بالا تنه شلیک نکنید.
2- سردار شهید جاویدان الاثر سید شفیع شفیعی را آخرین بار در چهارشنبه آخر سال 94 ملاقات کردم. گرچه این دیدار طولانی نبود ولی در همان لحظات کوتاه شاد و بذله گو بود. دایم لبخند می زد و چند مطلب طنز را برایم بازگو کرد. چند ماه بعد در سوریه در اطراف حلب آسمانی شد. فرزندش به من می فرمود که هر موقع پدر به مرخصی می آمد قرار نداشت و در پاسخ مادر که تازه آمده ای می گفت باید برگردم.
3- در زمستانی سرد مهمان جانباز 70 درصد روشندلی بودیم. خانه قدیمی فقط شامل یک هال و اتاق کوچک بود و به تعمیرات اساسی نیاز داشت . تخت جانباز هم در هال بود که مستقیما به حیاطی کوچک باز می شد و با هر بار باز و بسته شدن کوران هوا وارد منزل می شد. در پاسخ سوال من که نیازی و مشکلی ... ندارید؟ فرمود: "الحمدالله مشکل و نیازی نداریم"
(این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است)
4- مهمان منزل خانواده شهیدی بودم. خواهر بزرگ شهید می فرمود که ایشان و دو برادر و خواهر دیگر تصمیم گرفتند در کنکور از سهمیه استفاده نکنند و در رشته های معمولی قبول شدند. ایشان می گفت اخوی برای دفاع از انقلاب و ایران جانش را تقدیم کرده است و استفاده از این سهمیه نه تنها ممکن بود شهید را ناراضی کند بلکه عمل احتمالی ما به اخلاص کار او نیز صدمه وارد می کرد.
(خجل شد سرو آزاده ز عشق و مستی یاران)
...حکایت همچنان باقی است
هادیان
۲۲ بهمن ۱۳۹۹