You are here
من، می شناسمت. باور کن! و این اتفاقی نیست. گاهگاهی، به بهانه ای، نامت را شنیده ام. من نور وجود تو را دیدم و برای عابران از آن سخن ها گفته ام.
من از قوانین حریّت که در قلب تو حک شده به صورتی واقعی دیدن کرده ام.
سردار! شجاعت شرمنده ی شمایل تو بود و حتماً با همین حضور، زمانی که در محاصره دشمن بودی و به سربازانت تیر خلاص می زدند و به تو گفتند برگرد. برنگشتی، سربازانت را رها نکردی حتی پیکرهایشان را.
سردار! آیا می دانی مروت، درمانده ی مردانگی ات شد؟
سردار! تو دست نیافتنی نیستی و من وقتی چشمان تو را که از خستگی گشوده نمی شدند دیدم بعد از گذشت بیست سال از آن چشمان خونین که به افق می نگریست، چشمانم پر آب شد.
ای شهید می گویند گفتی«خدایا تو چقدر دوست داشتنی و پرستیدنی هستی، هیهات که نفهمیدم» من آن خدای تو را دیدم و با همین یک احساس تو، خواستم به خدا برسم و خدا شوم
من چشم دوختم به تو تا آخرِ راه، تا آن قایق که گهواره شد اما تو را به ساحل دنیا نرساند و نبود پیکرت غربتی دیرین و سنگین برای ما به جا گذاشت .
من تو را ندیده ام اما از این فاصله دور و شاید هم نزدیک... که مطمئنم نزدیک است؛ تو را به نام بشریت دوست دارم.
سالروز شهادت سردار رشید اسلام و ایران شهید مهدی باکری تسلیت باد.
روح همه ی شهداء قرین رحمت و راهشان پر روهرو باد ...