You are here
…
..
.
تو و مشک و دو چشم تر ابا الفضل
و نخلستانی از خنجر ابا الفضل
فرات از شرم چکه چکه شد آب
پس از دستان آب آور ابا الفضل
…
..
.
چو آن روز روز سیاهی نبود
که فرصت به قدر نگاهی نبود
گلوی تو در کربلا درس گفت
ز گهواره تا گور راهی نبود
…
..
.
نمی دانم چه گفت عباس با آب
که لرزید و پریشان گشت و بی تاب
صدایی از عطش لبریز می گفت
عمو جان تشنه ام بشتاب بشتاب
…
ارسال شده توسط : سه شنبه, 28. مهر 1394 - 12:28 در تاریخ :